کانون سنگرسازان بی سنگر کاشان و آران بیدگل

شناسنامه ایثارجهادگر شهید حسین ناصح

تاریخ تولد : ۱۳۴۲           

تاریخ شهادت              محل شهادت           مدفن  

۶۶/۱/۲۳                      فاو                     آران

       

حسين در اول شهريور ۱۳۴۲ در خانواده‏ اى  مذهبى و زحمتكش (قالى‏باف وكشاورز) در محلّه سر كوچه يخچال آران به دنيا آمد .سختى و محروميت از همان ابتدا در روح لطيف و فكر بلندش تأثير بسزايىگذاشت و عشق به محرومان و خدمت براى آن‏ها در سيمايش موج مى‏زند تا آن‏جاكه در جبهه جنگ هركار سخت و پرمشقت را به راحتى مى‏پذيرفت و براى آن تا پاى جان تلاش مى‏كرد.

با اين‏كه در دوران قيام مردم عليه رژيم پهلوى در سال ۱۳۵۷ نوجوانى بيش نبودولى جسارت و شجاعت او در فعّاليت‏ها عليه مأموران رژيم پهلوى ، منجر به دستگيرى و كتك خوردن او گرديد ؛ به‏طورى‏كه مدّت‏ها اثر ضربات باتوم بر بدنش مشخّص بود .در جلسات مذهبى محلّه (قرائت قرآن ، نماز جماعت و … ) شركت فعّال داشت . در سال اوّل هجوم دشمن بعثى عراق به ميهن اسلامى ، حسين ـ كه دركلاس دوم دبيرستان بود ـ سنگر مدرسه را رها كرد و براى شركت در ميدان دفاع ازاسلام در شهريور ۱۳۶۰ به بسيج سپاه قم مراجعه كرد و از آن‏جا عازم منطقه عمليّاتى خوزستان گرديد و در عمليّات ثامن‏الائمه (شكست محاصره آبادان)به ‏عنوان  يك نيروى بسيجى تك‏تيرانداز شركت نمود .     او مجدّدا در ۱۰/۸/۱۳۶۰ براى شركت در عمليّات طريق‏القدس (آزادسازى شهر بستان) راهى منطقه عمليّاتى خوزستان شد . در اين عمليّات از ناحيه صورتو گوش مجروح گرديد كه آثار اين جراحت تا زمان شهادت در چهره‏اش نمايان بود .    براى بار سوم در دى ۱۳۶۰ داوطلبانه به منطقه غرب كشور اعزام شد . در آن‏جابراى آموزش رانندگى وسايل نقليّه سنگين (لودر و بلدوزر) و كار در آن مناطق عمليّاتى اقدام كرد كه بعد از آموزش درخطرناك‏ترين ميدان‏ها براى جادّه‏سازى وسنگرسازى جبهه جنگ شركت نمود .خاموش كردن جايگاه و انبار سوخت و بنزين منفجر شده توسّط هواپيماهاى عراقى ، از مأموريّت‏هايى بود كه كم‏تر كسى جرأت نزديك شدن به آن محل راداشت .
در ۲۲/۱/۶۱ به جبهه جنوب اعزام و در گردان ميثم ، تيپ ۷ ولى‏عصر (عج)به ‏عنوان  آرپى‏جى‏زن سازماندهى شد و در دو مرحله از عمليّات بيت ‏المقدّس شركت نمود ؛ در مرحله سوم عمليّات به ‏عنوان  راننده لودر در آن تيپ سازماندهى گرديد تا در آزادسازى شهر خرمشهر حضور داشته باشد .
با شروع عمليّات رمضان در منطقه شلمچه شركت كرد و فعّاليت خود را درگردان مهندسى به ‏عنوان  سنگرساز بى‏سنگر ادامه داد .
در آبان ۱۳۶۱ در عمليّات محرّم (منطقه دهلران) حضور پيدا كرد . در آذر ۱۳۶۱براى گذراندن دوران خدمت سربازى ، خدمتش را با عضويّت پاسدار وظيفه درلشكر ۱۴ پياده امام حسين  علیه السلام  ادامه داد . در عمليّات والفجر مقدّماتى و والفجر ۲ در غرب كشور (منطقه حاج عمران) وعمليّات والفجر ۴ در غرب كشور شركت كرد كه در اين عمليّات از ناحيه دست به‏سختى مجروح و در بيمارستان بسترى شد . و بعد از مدّتى بدون اطّلاع خانواده ازبيمارستان ، مستقيما راهى ميدان جنگ گرديد .
آرى ! حسين عزيز در عمليّات‏هاى زيادى شركت كرد تا سرانجام درعمليّات‏هاى كربلاى ۵ و ۸ در منطقه شلمچه وارد معامله قطعى با خدايش شد و در۶۶/۱/۲۳ به فوز عظيم شهادت نائل آمد و در جنّت رضوان الهى مأوا گرفت .   يكى ازدوستان  همرزمش در مورد احساس مسئوليّت و شجاعت بى‏نظير شهيدحسين ناصح نقل مى‏كند كه :

«پَدِ جادّه  امّ‏القصر انگار فرودگاه خمپاره‏هاى ۶۰  و ۸۰ ميلى‏مترى بود ، آن‏قدرگلوله زده شده بود كه شهيد خرّازى مى‏گفت : «بايد خاكش را مقدارى دست بزنيد تاتغيير شكل پيدا كند كه اثرات منفى بر روحيه نيروهاى رزمنده نداشته باشد» وفرمود آيا در اين پَدْ مى‏توان سنگر ساخت ؟
براى اين‏كه دستور شهيد خرّازى را عملى كرده باشيم ، در مقرّ شهيد فارسى كه ازمقرهاى جهاد سازندگى بود ، درخواست ساخت سنگر كرديم .     وقتى مسئول مربوط از منطقه بازديد كرد ، گفت : موافقيم ولى شب گذشته هفت راننده لودر ما روى يك دستگاه مهندسى ، دنبال هم به شهادت رسيده‏اند . خودتان
بايد با راننده‏هاى لودر ما صحبت كنيد اگر آنها موافق باشند بيايند ، ما موافقيم .     داخل مقرّ شهيد فارسى كه شديم ، چشممان به حسين ناصح افتاد . جريان را به حسين گفتيم . او ما را در آغوش گرفت و روبوسى كرد و گفت : مگر من مرده‏ام كهنيايم سنگر بسازم .
گفتم : اين خط خيلى خطرناك است » . گفت : «من كه قرار است شهيد شوم ،بگذار يك كارى كرده باشم و شهيد شوم .     شهيد ناصح كار را قبول كرد . شبى كه پاى كار آمد ، شروع كارش را ازخطرناك‏ترين نقطه آغاز كرد و مى‏گفت : اوّل مشكل‏ترين نقطه را خاكريز مى‏زنم كه اگر شهيد شدم ، هركس بعد از من آمد ، بگوييد مشكل‏ترين نقطه خاكريزش رازده‏اند . بقيّه‏اش را براى ما بزنيد كه تشويق به ادامه كار شود .     بالاخره سه شب تا صبح خاكريز زد و هيچ توجّهى به باران گلوله‏ها نمى‏كرد و
حتّى اصلاً توجّهى به آب و غذاى خود نداشت ، فقط اصرار بر رساندن سوخت دستگاه مى‏كرد . پس از سه شب كار مداوم و زدن خاكريز به شهادت رسيد » .

روحش شاد و راهش مستدام و پررهرو باد !