شناسنامه ایثارمعلم و جهادگر شهید حمیدرضا خبازی
تاریخ تولد : ۱۳۴۴
تاریخ شهادت محل شهادت مدفن
۱۰/۱۲/۶۶ فاو نیاسر
زندگینامه
شهید حمیدرضا خبازی در سال ۱۳۴۴ دریکی از روستاهای اطراف کاشان در خانوادهای مذهبی و متعهّد به اسلام که از نظر مادی از طبقات پایین اجتماع آن روزگار بودند دیده به جهان گشود.
ولادتش برای خانواده به منزله چراغی درخشان و نورانی فرا راه زندگی پررنج و محنت آنان بود. گل وجودش در باغچه زندگی شکفت و بوی خوش ولادتش همچون دم عیسی روح الله جانی تازه و روحی نو در کالبد خانواده دمید . دوران کودکی شهید از خاطرات شیرین و بیاد ماندنی است و ترنم شیرینزبانیهای کودکانهاش در دوران طفولیت گوشنواز گوش جان و خاطرات شیرینی که از خود بر جای نهاده است چون نسیمی دلنواز ، نوازشگر جسم کوفته و روح داغدار خانوادهاش میباشد .
شهید در سال ۱۳۵۱ در دبستان ابتدایی نیاسر ثبت نام نمود و در طول پنج سال تحصیل در این دبستان یکی از ممتازترین و منضبطترین دانشآموزان دبستان بود و برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۵۶ در مدرسه راهنمایی شهید قاسمی نیاسر ثبت نام نمود . در این سال اکثر مدارس به علت راهپیمایی مردم حزب الله به تعطیلی کشیده می شد و شهید نیز با وجود سن کم و جثه کوچک همچون مردی دلیر و بی باک در اکثر تظاهرات و راهپیماییها فعالانه شرکت میکرد . اگر چه در آن سالها در سنین نوجوانی بود اما تربیت اسلامی و تعهدات مذهبی که پایه و اساس خانواده را تشکیل می دهد همراه با درایت ، تیزنگری و هوشیاری او نسبت به مسائل اطراف خود ، از شهید فردی روشن و بیدار ساخته بود که علیرغم سن کم ، او را به صحنه تظاهرات ملت بزرگ ایران علیه طاغوت میکشاند.
همزمان با پیروزی انقلاب و پس از آن شهید به ادامه تحصیل در همان مدرسه میپردازد و از اینجاست که به فعّالیّتهایش وسعت داده و بیشتر وقت خود را صرف خودسازی و صیقل روح و روان میکند و در همین دوران راهنمایی اکثر کتابهای استاد شهید مرتضی مطهری و بیشتر کتب اسلامی را مطالعه مینمود و تعطیلات تابستان خود را نیز به تحصیل و فراگیری قرآن و کارهای کشاورزی در کنار پدر سپری میکرد .
با ورود به دبیرستان امام خمینی (ره) کاشان در سال ۱۳۵۹ از همان روزهای اول به سبب درک وسیع و فکر باز در فهم مسائل مربوط به تقوی ، تعهد و اخلاص همراه با فروتنی ، خلق و خوی خوش در معاشرت موفق به اخذ کارت اخلاق از این دبیرستان گردیدند. هر روز که از پس روزی میگذشت حمیدرضا بر دامنه مطالعات خود می افزود و روز به روز آثار مطالعاتش در گفتار ، کردار و اعمالش نمایان می شد و چون غنچه ای نو رسته هر روز شکوفاتر شده و بر مراتب کمالش افزوده می گشت . همیشه تبسمی زیبا و لطیف بر لبانش نقش بسته بود که عمر تبسمش به بلندای عمر وجود گرانقدرش بود و شاید کسی یافت نشود که شهید را در حالتی دیده باشد که این لبخند و تبسم دل انگیز بر لبانش نباشد . چهرهای باز و بشاش داشت و به معنای واقعی کلمه اخلاق ، خلق و خوی نیکو داشت . همچنانکه به حقیقت اخلاص ، مخلص بود.
آری در سال ۶۴ که در حال به پایان رساندن دوران دبیرستان بود به اتفاق یکی از دوستانش به نام شهید سید حسین میرصیفی شوق دیار یار نمودند و تاب و توان از کف بدادند و بر خویش باب جهاد را بگشودند تا اینکه دوستش راهی جبهه های حق علیه باطل گردید اما شهید خبازی به دلیل ارج نهادن به سخن پدر و مادر و احترام آنان از رفتن خودداری نمود و با به پایان رساندن دبیرستان با اخذ دیپلم در رشته تجربی و موفقیت در کنکور سراسری وارد دانشگاه تربیت معلم گردید و پس از گذراندن دوران دانشگاه با مدرک فوق دیپلم به استخدام اداره آموزش و پرورش کاشان در آمد و در یکی از روستاهای بسیار دور کاشان به نام جوشقان قالی در مقطع راهنمایی مشغول به خدمت گردید .
پس از مدت کوتاهی با بصیرتی کامل دیگر تأمل را جایز ندید و به جهت ادامه دادن راه دوستش و حفاظت از خونش و پاسداری از حریم اسلام و به پیروی از فرمایشات گهربار فرماندهی کل قوا راهی میدان خون و شهادت گردید و کتاب و دفتر و قلم را به سنگر جهاد و مبارزه برد و همراه فرمولهای درسی و قوانین کلاسیک به ثبت فرمولهای جنگی ، قوائد تاکتیکی و آموزشهای نظامی نیز پرداخت.
آری شهید خبازی ، مبارز دو جبهه علم و جهاد بود ، او نه تنها یک معلم نمونه ، دلسوز ، آگاه و متعهد بود بلکه یک معلم اخلاق و جهادگری فی سبیل الله ، سنگرسازی بی سنگر نیز بود.
در این دوران شخصیت روحی و درونی شهید از جهت ایمان و تقوی به اعلا درجه خود رسیده بود و از وی شخصی کاملاً متواضع، مذهبی و خوشفکر ساخته که از نظر همه قابل احترام و تحسین بود و با آن همه سجایای اخلاقی که در خود داشت سر در گریبان نظارهگر زمین بود و تواضع و افتادگی را از خاک میآموخت . همچنانکه علم و جهاد را از رهبر و پیشوایش امام راحل ، متعلق به اخلاق الهی و مکلف به تکالیف الهی بود و از این همه میوه، ثمره ای جز تواضع و فروتنی ، ایمان و اخلاص ، تبسم و لبخند ، مهر و محبت بر درخت جوان زندگیش نمایان نشد .
اگرچه بیست و دو ساله بود که به صف مجاهدان در راه خدا پیوست اما در صحنه نبرد چون شیری غران بر دشمن می غرید و چنان کوهی سترگ و استوار در مقابل سیل حوادث ایستادگی میکرد و چرا نکند؟ که این حاصل تلاشی همه جانبه و پیگیر در خودسازی و تزکیه نفس بود ، جوانی که تربیت شده مکتب اسلام و مذهب تشیع است ، او که خلق و خوی و سیرت نیکوی رسولش حضرت محمد (ص) در تار و پود وجودش نقش بسته و شجاعت و دلیری مولایش علی (ع) در اعماق ضمیرش رسوخ کرده و خون سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در رگ و ریشهاش جریان داشت .
آری ، شهید خبازی با قدم گذاردن به جبهه به سیر تکاملی الیالله قدم گذاشت و به همراه تقوی ، تواضع، اخلاص و تعهد ، خود را به صفات زیبای شجاعت ، دلیری ، فداکاری و از خود گذشتگی ، آراست و در زمره همانانی قرار گرفت که در وصفشان گویند زاهدان شب و شیران روز .
آری او زاهد شب بود و زهدش نه در گفتار که در کردار و اعمالش نهفته بود . هنگام نماز شب چون بنده ای حلقه به گوش ، سر سجده بر سرای خداوند میسائید و خاک محراب نماز را توتیای چشم میکرد و در هنگامه نبرد ، دلاوری بود که رعب و هراس در دل دشمن میانداخت.
شهید خبازی هیچگاه فراگیری علم و تهذیب نفس را فراموش نمیکرد و همیشه نسبت به مسائل اخلاقی و علمی حساسیت ویژهای داشت و معتقد بود که تنها نیاز جامعه پرداختن به مسائل علمی و اخلاقی ، دوری جستن از غفلت و بی خبری و انجام کارها در برنامه منظم و حساب شده است . در همه حال سعی بر این داشت تا علاوه بر تشویق به تحصیل ، سیره تهذیب را نیز بیاموزد و از کشیدن جوانان به پوچی و انحراف جلوگیری نماید . در جبهه به نقل از دوستانش همیشه به دانش آموزان در فراگیری دروس کمک میکرد و نیز از طریق نامه ، خانواده را میآموخت که خط اصلی انقلاب را بشناسند و از محور اسلام و امام (ره) منحرف نشوند.
با بصیرتی کامل ضعفها را میشناخت و در رفع آن میکوشید و در مسائلی که مبهم و سوالانگیز بود همچون مقلدی صدیق و به معنای واقعی امین از بیانات حضرت امام (ره) استفاده می کرد و به طریق ممکن به دیگران می آموخت که اینگونه باشند و امام رحمت الله علیه را بیشتر بشناسند و درک کنند.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
وصیّتنامه شهید حمیدرضا خبازی
« بسم الله الرحمن الرحیم »
ِانّ اّلذینَ قالوا رَبّنا الله ثُمِّ استَقاموا فَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون
آنان که خداوند را پروردگار خود دانسته و بر این ایمان و اعتراف ، ایستادگی و استقامت ورزیدند. بر آنها ترس و اندوهی نمی باشد .
با سلام به پیشگاه یکانه اختر امامت و ولایت ، حضرت حجّت ، امام زمان و نایب بر حقش ، این زلاله تاریخ و خورشید تابان زمان که قرنها در راه اسلام و مسلمین و رهایی مسلمانان و افراد محروم جوامع بشری از دست بتان زمان و یزیدیان و مستکبران زحمت کشید تا توانست تمام افراد دنیا را بیدار کند ، همانند ایران ، این ملتی که در زمان طاغوتمان به آنها وحشی اطلاق میشد . او بود که با زحمات پی در پی خود توانست به این ملت و مردم ارزش دهد و آنها را بیدار کند ، همانند جدّش پیامبر اکرم (ص) که در عربستان به دنیا آمد و آن ملتی که حتی فرزندان خود را زنده به گور میکردند ، از جهل و نادانی نجات داد و به زندگی آنها هدف داد و به آنها فهماند که چرا ما به وجود آمده ایم و هدف از آمدن ما چه بوده است و به کجا میرویم و با سلام بر شما ملت قهرمان و شهید پرور ایران ، بر شما ملتی که مورد آزمایش الهی قرار گرفتید و خوب از این آزمایش و امتحان بیرون آمدید و امیدوارم که در آزمایشهای بعدی الهی نیز روسفید بیرون آیید ، الآن ما در مرحله آزمایش هستیم ، ما در مرحله ای هستیم که خدا ما را امتحان میکند ، بعضی اوقات در روزهای تاسوعا و عاشورا که می شود افرادی بر سر و صورت می زنند و می گویند اگر ما کربلا بودیم ، امام حسین (ع) را یاری می کردیم و پاسخ « هل من ناصر ینصرنی » اماممان حسین (ع) را می دادیم ، حالاست که باید جواب بدهیم و با مال و جان خودمان در راه الله جهاد کنیم . ما باید به این مرحله از انقلاب که بنا شده است کمک کنیم ، چه با جان و چه با مال ، و نباید از زیر کار فرار کنیم و انقلاب و امام عزیزمان را رها کنیم ، چون هر چه هدف و مقصد ، بزرگتر و والاتر باشد ، مشکلات زیادتر می شود ، پس « رَبَّنا اَفرِغ عَلَینا صَبراً وَ ثَبِّت اَقدامَنا وَانصُرنا عَلَی القَومِ الکافِرین »
خداوندا ، صبر و استقامت بر ما ارزانی دار و گامهای ما را در مسیر حق ثابت گردان و ما را در پیروزی بر اهل کفر ، نصرت و یاری فرما .
و سلام بر پدر و مادر و برادر و خواهرم .
ای پدر ! اگر من شهید شدم ، برای من هیچ ناراحت نباش ، زیرا در این مدتی که من در کنار من و مادر بودم امانتی بودم از جانب پروردگارم در دست شما ، می بایستی که از من حفاظت میکردید و در رشد فکر و عقیده من می کوشیدید که خوب این وظیفه را انجام دادید و حالا که خدا صلاح دانست ، اگر مرا شهید نمود و شهادت فیض بزرگ است که نصیب همه کس نمی گردد. خداوند میفرماید : اگر عاشقم شوی ، عاشقت می شوم و اگر عاشقت شدم ، تو را شهید می نمایم و برادرم و خواهرم ! اگر من شهید شدم ، سلاح مرا برگیرید و هدفم را ادامه دهید و دیگر پیام من به تو ای همسنگران دانش آموز ! اولاً من کوچکتر از آن هستم که به شما دانش آموزان متعهد و مبارز پیام دهم ، زیرا که من لیاقت پیام دادن ندارم ، ولی چون وظیفه خود می دانستم ، باید آن چه را در ذهنم می گذرد با شما در میان بگذارم ، ای دانش آموز ! تو باید یک فرد کاملاً نظامی و محصل با تقوایی و پرتلاشی باشی ، آن چنان درس بخوانی که با هر کلمه ای که یاد می گیری ، تیری باشد بر قلب افراد ضد اسلام و قرآن . اگر درس می خوانی خوب درس بخوان ، چون که آینده ، کشورمان احتیاج به افرادی متعهد دارد تا این افراد با تخصص و تقوایی که دارند احتیاجات این کشور ستمدیده را بر طرف نمایند و کاری نکنید که ما احتیاج به کشورهای ابرقدرت داشته باشیم چون برای ما مسلمانان زشت است که دست به طرف کشورهایی کمونیستی همچون شوروی و امثال یهودیان بی شرف و بی آبرویی که در فلسطین چه فجایعی به بار آوردند دراز کنیم و از آنها چیزی بخواهیم . ما باید خودکفا گردیم و این به دست تو ای دانش آموز است . این وضعی که من در مدارس کشور را بیهوده به هدر ندهید افرادی در بعضی استانها وجود دارند که خیلی استعداد دارند ، ولی در اثر فقری که رژیم گذشته به وجود آورده بود و هنوز علامات آن هست نمی توانند درس بخوانند ، البته من نمیخواهم شما برادران گرامی را سرزنش کنم ، چون خودم فردی از شما بدتر بودم . حالا که نمی توانید درس بخوانید ، بیاید مرزهای خاکی را حفظ کنید تا افراد پراستعداد بتوانند مرزهای فکری و اندیشه را حفظ کنند .
و ای ملت عزیز ، اعم از کشاورز و کارگر و رئیس جمهور و وزیر و بقیه افراد ! البته شما وظیفه خود را به نحو احسن انجام داده اید و می دهید ، ولی از شماها تمنا دارم با کار و تلاش پیگیر و شبانه روزی خود ، به کوشش بپردازید تا بتوانیم به همت یکدیگر ، کشورمان را رهایی بخشیم. به خدا قسم این انقلاب یک نعمت است . زیرا به یاد بیاورید زمان طاغوت را ، آن مراکز فحشا ، آن شهرها و سینماها و تلویزیون ، آن زندانها و ساواک را ، واقعاً این انقلاب نعمت است که نصیب این کشور شده است . کشورهایی همچون فلسطین ، ویتنام ، الجزایر سالهاست که می جنگند و هنوز نتوانسته اند به چنین انقلابی دست یابند . « این ، انقلاب الهی است . »
در پایان از همگی شماها خداحافظی می کنم.
والسلام
« حمیدرضا خبازی نیاسری »
خاطراتی از همرزمان و دوستان شهید خبازی نیاسر
حمید معلم بود و از نیاسر آمده بود جبهه . مسئول تدارکات گردان بود خیلی قاطع و جدی اما خوش اخلاق بود . همیشه لبخندی ریز بر لب داشت . هیچ کس را به کانتینر تدارکات راه نمی داد. بچه ها خیلی سعی می کردند بهش پاتک بزنند ولی نمی شد . می گفت : « این اجناسی که تحویل من است با سختی و زحمت به اینجا رسیده و نباید اسراف کنیم و … »
یک روز بین دو نماز بلند شد و برای بچه ها صحبت کرد . از اینکه جیزه غذایی را به اندازه مصرف کنند تا مشکلی پیش نیاید و … در بین صحبت هایش گفت : « این اجناسی که تحویل من است با زحمت مردم پشت جبهه به اینجا رسیده : پیرزنی تنها دارایی اش که تخم مرغ هایش بوده را برای رزمندگان فرستاده پس ما نباید اسراف کنیم و … » همین سخنرانی حمید کافی بود که بچه ها برایش دست بگیرند . هرجا می دیدنش می گفتند : « پیرزنه تخم نداده … » آنروز وقتی به تدارکات رفتم تا جیره بچه هایی که به خط می رفتند را بگیرم با تعجب دیدم حمید کلید انبار تدارکات را که به جانش بسته بود به یکی از رزمندگان داد و گفت : دیگر سفارش نکنم خیلی مواظب باش » بعد رو کرد به من و گفت : « من هم امشب میام خط جام نزارین ها » گفتم : « امشب در موقعیت میهمان داریم » ( آخه عده ای از شخصیت های روحانی کاشانی برای دیدار با رزمندگان به جبهه آمده بودند ) گفت : « همه سفارش ها را کرده ام به من کاری ندارند … » آن شب حمید حال و هوای عجیبی داشت بچه ها باهاش شوخی می کردند ، یکی می گفت : « حمید تو اگر شهید بشی پیرزنه چکار خواهد کرد » دیگری می گفت : « حمید نورانی شدی ، شهید خواهی شد » و … به خط که رسیدیم و بچه ها می گذاشت . چند دقیقه ای گذشت حمید به انتهای خط رسیده بود که ناگهان صدای غرش و انفجار گلوله کاتیوشا همه را متوجه محل انفجار کرد . از میان خاک و دود یکی فریاد می زد « امدادگر امدادگر » وقتی بالای سرش رسیدم همان لبخند همیشگی را بر لب داشت نبض اش را گرفتم بی حرکت بود فردای آن روز بچه ها جلوی سنگر تدارکات بر روی تخته سیاهی که عکس حمید گوشه اش زده شده بود نوشته بودند « بابا خون داد …. معلم شهیدم شهادتت مبارک »
یاد معلم شهید حمیدرضا خبازی نیاسری جاودانه باد .