کانون سنگرسازان بی سنگر کاشان و آران بیدگل

شناسنامه ایثار

شهید محمدرضا رضازاده                   تاریخ تولد : ۱۳۴۱

تاریخ شهادت               محل شهادت                مدفن

۶۵/۱۰/۴                        آبادان                دارالسلام

 

جهادگر شهید محمدرضا رضازاده

شهید محمد رضا رضازاده لواف در سال ۱۳۴۱ در کاشان دیده به جهان گشود پس از گذراندن دوره های ابتدائی و متوسطه وارد حوزه علمیه شد و با شروع جنگ تحمیلی از طریق بسیج عازم جبهه های نبرد شد و سرانجام به جمع جهادگران پیوست و تا لحضه شهادت در کسوت جهادگری مسئولیتهای مختلفی را به عهده داشت. از خصوصیات بارز وی اخلاص فوق العادهاو بود و جالب اینکه تا زمان شهادت هیچ یک از همسنگران او نمی دانستند که وی روحانی است سرانجام روح بلند روحانی و جهادگر شهید محمدرضا رضازاده لواف در تاریخ ۶۵/۱۰/۴ در عملیات مقدس کربلای ۴ بر اثر ترکش خمپاره- به ملکوت اعلی پیوست.

  راهیان کربلا را بنگر ، آنان خوب دریافته اند که زندگی ، به خون وابسته است و پیکر تاریخ بی خون ، ثاراله مرده ای بیش نیست.

بسم الله الرحمان الرحیم

شهید محمد رضازاده لواف درتاریخ ۴۱/۲/۲۲درشهرستان کاشان درخانواده ای مذهبی متولد شد.دوران کودکی وتربیت اساسی را درمحیط خانواده ای متدین وباایمان گذراند.ومرحله تحصیلات ابتدایی راباموفقیت به پایان برددرحالی که حافظه واستعدادبسیار او شگفتی همه رابرانگیخته بود.درسن ۹سالگی درحالی که کلاس سوم ابتدایی را گذرانده بود درکلاس آموزش قرآن شرکت کردودرتابستان آن سال قرائت قرآن را به خوبی فرا گرفت.به علت ایمان سرشار وعلاقه فراوانی که به قرآن ومراسم مذهبی داشت همیشه درجلسات مذهبی وقرائت قرآن شرکت می کردو بد ینوسیله به ایمان وآگاهی خودمی افزودوروحیه مذهبی خود راسیراب می نمود.

پس از گذراندن کلاس پنجم ابتدایی باعشق وعلاقه به علوم دینی وبا تشویق پدر ومادر وارد حوزه علمیه کاشان شدوهمراه برادرش که درآن حوزه مشغول به تحصیل بود به تحصیل علوم اسلامی پرداخت.وباکوشش فراوان واستمداد ازخداوند با استعداد فراوان خود به سرعت ادبیات ومنطق وفقه واصول را درمحضراساتید بزرگوارآیت الله حاج سید مهدی یثربی وحاج سید اسدالله خراسانی وحجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد اسلامی- حاج شیخ حسن صراف زاده-مرحوم شیخ محمود روحانی نظری-حجت الاسلام جراثمی ودیگر اساتید محترم کاشان فرا گرفت.ودرراستای تحصیل علم به تهذیب اخلاق نیزمواظبت داشت وتحصیل اوآمیخته با جهاد بود.

پیش ازپیروزی انقلاب اسلامی دراجتماعات وراهپیمایی ها حضورفعال داشت وپس ازپیروزی انقلاب هرسال مدتی رادرجبهه ها می گذراند.هنگامی که جنگ کردستان اغازشدآنگاه که هنوز تشکیلات سپاه وبسیج منسجم نشده بود برای آمادگی رزمی ودفاع ازجمهوری اسلامی همراه چندتن از همرزمان خود به تهران رفت وآموزش نظامی را درپادگان های ارتش وژاندارمری سابق گذراند.وسپس راهی کردستان شدوبیش از یک سال درآنجا بود.درسال۶۱فعالیت خود را درروابط عمومی ستاد منطقه هفت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی(کرمانشاه)وتبلیغات جبهه سومارادامه دادودرسال ۶۲به منطقه ایلام عزیمت نمود.وبه پاسداری ازمرزهای جمهوری اسلامی ومقابله بامتجاوزین بعثی پرداخت.درچندین عملیات شرکت کرد.یکباردرعملیات والفجر۴ازناحیه سرودست بشدت مجروح شد وپس ازبهبود نسبی بی درنگ راهی جبهه شد.او که درسال ۶۱برادرکوچکترش(علی محمد رضازاده)را فدای اسلام کرده بود،دیگرحوصله ماندن نداشت وگویا روحش برای رهایی ازقفس دنیا براو نهیب می زد وبه جبهه روانه می کرد.

شهید محمد رضازاده با اینکه روحانی بوداما برای اینکه آسان تربتواند درخط مقدم وگردانهای رزمی وعملیاتها شرکت کند ،سعی می کرد روحانی بودن خودرا پنهان نموده وبه عنوان نیروی رزمی مطرح شود.اوحتی به دوستان خود درجبهه سفارش می کردکه این موضوع راآشکارنکنندوچون کم کم روحانی بودن اوشناخته شدواز طرفی برای قبول عنوان وپست نظامی تحت فشار بودوهرگز طالب عنوان نبودتصمیم گرفت به صورت نیرویی ناشناخته ازطریق جهاد سازندگی وارد جبهه شود.وبه این ترتیب درسال ۶۵ازجهاد سازندگی کاشان به جبهه اعزام شد.ودرتدارکات وگروه رزمی-مهندسی درجزیره مجنون ومناطق عملیاتی مشغول سنگرسازی وجاده سازی شد.یک دوره مسئولیت سه ماهه رابه پایان رساندوچون به شدت دچارموج گرفتگی شده بود ناچاربه پشت جبهه بازگشت وبی صبرانه پس از چند روزبرای آخرین باربه جبهه بازگشت.لیاقت وکارایی اوباعث شد که پیشنهاد فرماندهی گردان رزمی-مهندسی به اوداده شود.واو که ازنام ونشان گریزان بود سرانجام بااصرارمسئولین،معاونت یا فرماندهی گردان راپذیرف وبا ایثاروفداکاری به تلاش وکوشش پرداخت.

عملیات کربلای ۴فرارسید وماموریت جبهه شلمچه راگرفت تابرای مدافعان اسلام ویاوران امام امت (ره) سنگربسازد.وارد منطقه شد وماموریت خود رابه پایان رساندودراولین ساعات آغازعملیات (شب پنج شنبه ۱۳۶۵/۱۰/۴)دعوت حق رالبیک گفت وخون سرخ خودرا فدای اسلام کردوبه سرزمین شهادت گام نهادوبه لقای خداوند پیوست.

ایثاروفداکاری شهید

همرزمان شهید دروصف ایثار وفداکاری اومی گویند،گاهی که بچه های گردان احساس خستگی می کردند،اوخود با یکی دونفرازبچه هااعلام رفتن به خط عملیاتی می کرد وباحرکت او که جدی وپرحماسه بود،بچه های دیگرروحیه می گرفتندوهمراه اومی شدند.وبه این ترتیب هر شب مقداری ازجاده مهم شهید منصوری درجزیره مجنون ساخته می شد.شبی بردرسنگر نشسته بود،یکی ازبچه هااز راه رسید وپرسید،چرا نخوابیده ای واینجا نشسته ای شهید درپاسخ گفت،فرمانده درسنگر خوابیده است.من اینجا نشسته ام که کسی واردسنگر ومزاحم خواب اونشود.آن فرد می گوید ،توهم که معاون فرمانده هستی وچند شب است نخوابیده ای،توهم احتیاج به خواب داری برو بخواب.شهید می گوید،نه فرمانده چند سب است نخوابیده وخواب برای او ضروری تر است.او فرمانده است وباید استراحت کند تا فردا باتوان بیشتری بتواند کار کند.هنگامی که درعملیات کربلای۴ یکی از همرزمان او مجروح شده وبرزمین افتاده بود برای نجات او اقدام کرده و وقتی خواست او را از آتش دشمن دورکند ترکش خمپاره سر او را نشانه گرفت ودر همان لحظه او را به حق پیوست داد.شهید بزرگوار به نیازمندان واقعی کمک فراوان می کرد،برای افرادی که نیازمند بودند درحد توان خود ازصندوق قرض الحسنه به نام آنان وام می گرفت و دراختیارشان می گذارد.واقساط آن را خود می پرداخت وبرای ان درتعطیلات تابستان به کارمی پرداخت،گاه درجنگلبانی درلباس یک کارگر ساده به تلاش مشغول بودو مدتی هم با تهیه یک دستگاه وانت باراحیانا کارمی کرد.

بی توجهی به دنیا وبیزاری ازپست ومقام

شهید رضازاده درجبهه سخت ترین کارها ومسئولیت هارا پذیرفته وبا جدیت به انجام می رساند.درطول حضور درجبهه پستها ومسئولیت های مختلفی به اوپیشنهاد می شد ولی او از پذیرفتن عنوان مسئولیت ها امتناع داشت.گرچه کارومسئولیت را درعمل داوطلبانه ومشتاقانهت می پذیرفت وبخوبی انجام وظیفه می کرد.

شهید والامقام ازشهرت ونام ونشان به شدت بیزاربودبه طوری که حتی ازسطح معلومات خود دیگران را اگاه نمی کردوطلبه بودن خود را نیز مخفی نگه می داشت.یکی از برادران روحانی می گفت،وقتی درجبهه او را دیدم که مانند یک نیروی معمولی با سایر نیروها بودبه همسنگرانش گفتم که او طلبه وروحانی است.هنگامی که او خبردارشد که طلبه بودنش را مطرح کرده ام،برای پنهان داشتن این موضوع بازتوریه کرد وبا توجیه جالبی گفت ،برادرمن روحانی است واین برادر مرا با او اشتباه گرفته است.سپس به من گفت من نمی خواهم کسی بداند که طلبه هستم وراضی نیستم این موضوع رابازگو کنی.مدتی گذشت تا اینکه این بزرگواربه شهادت رسید.وقتی بچه ها ساک او را باز کردند وبررسی کردند که از اووصیت نامه ای بدست اورند،کتاب تحریر الوسیله امام و…که درساک بود موضوع طلبگی اورا برای همه مشخص کردوبچه ها شگفت زده،تواضع اورا تمجید کردند.

شهید عزیز برای رفتن به جبهه نوعا همراه کاروان نمی رفت بلکه به تنهایی با وسیله عمومی به جبهه می رفت.هنگامی که درعملیات والفجر۴ مجروح شد دو هفته درمشهد مقدس بستری بود ودراین مدت هیچگونه اطلاعی به خانواده خود نداد.

اعتقاد به ولایت فقیه وعلاقه به امام امت(ره)

شهید گرانقدر،سخت معتقد وعلاقه مند به ولایت امروامام امت بود و با  ایثار و فداکاری ازان حمایت می کرد.دراوج شرارت منافقین ودربحبوحه ترورشهیدان محراب،شبها غالبا تا صبح به پاسداری بیت نماینده ولی فقیه درکاشان می پرداخت ومی گفت،برای من شخص مطرح نیست،من حفاظت ودفاع ازهرکس وهرچیزرا که به ولایت فقیه وامام امت منصوب باشد برخود لازم می دانم وچون ترس ان دارم که افراد محافظ شب هنگام به خواب روند ودشمن ازفرصت استفاده کند،من شبها داوطلبانه به پاسداری می پردازم.

خاطره ای از زبان شهید

شهید بزرگوار علیرغم میل خود،با اصرار مسئولین پذیرفته بود درعملیات والفجر۴ فرمانده دسته باشد.وضع منطقه وعملیات والفجر۴ به گونه ای بود که نیرو ها دربسیاری ازمحورهای عملیات به محاصره دشمن درامدند.ازجمله دسته شهید درحالی که تعدادی ازافراد او به شهادت رسیده وبقیه کم وبیش مجروح شده وخود او نیزاز ناحیه دست جراحت برداشته بود درمحاصره قرارمی گیرد وبا درایت خاص خود باقیمانده افراد خود راتا صبح چنان حفظ می کند که دشمن نمی تواند به انها صدمه زده یا اسیرشان سازد.ودر عین حال درطول ان شب با شجاعت تمام به شکاردشمن وانهدام نیرو های او می پردازد.اززبان شهید بشنویم،ان شب نیرو هایم را درکانالی استتارکردم تعدادی نارنجک همراه داشتیم،پاسی ازشب گذشت چند نارنجک برداشته ازکانال بیرون امدم وبا پیمودن مسافتی به یکی ازسنگرهای دشمن رسیدم،صدای صحبت ازداخل سنگرشنیده می شد وحاکی ازتعداد زیاد افراد داخل سنگربود،نارنجک ها را پی درپی به داخل سنگرانداختم وبا امداد الهی بازگشتم در باز گشت به سنگر دیگری رسیدم که ازفاصله نسبتا دورصدای هلهله و اواز و کف زدن ازان شنیده می شد،گویا جشن پیروزی گرفته بودند.نزد بچه ها امدم ودو نفرازبچه ها که زخم کمتری داشتند برداشتم هرکدام با دونارنجک وخودم با سه نارنجک به سمت ان سنگررفتیم وازسه طرف ان را محاصره کردیم وبا شروع من نارنجک ها به داخل سنگرپرتاب شد.ودریک لحظه دود واتش فضا را گرفت وهلهله وشادی انان با لحظه ای نعره و فریاد به پیان رسید بلا فاصله بوی لاشه سوخته انان درفضا پخش شدو ما با امداد الهی بدون هیچگونه حادثه ای به محل اختفای خود بازگشتیم.

هوا کمی روشن شده بود که چند عراقی به طرف کانال امده وفریبکارانه دستها را بلند کرده وبا اعلام تسلیم بودن به ما نزدیک شدند.من می دانستم کارشان فریب است.ونظرم این بود که انان را به رگبار ببندیم ولی برادران گفتند بگذار بیایند تسلیم شوند.وقتی نزدیک ترشدند یکی ازانان که جلوترازهمه بود نارنجکی را به داخل کانال پرتاب کرد که ترکش ان به سرمن اصابت کردوهمگی فرار کردند.(دراینجا شهید عزیزبا خود داری ومتانت ویژه خود خم به ابرو نیاورده به بستن زخم می پردازد.وبه علت همین زخم پس ازانتقال به پشت جبهه،دو هفته درمشهد مقدس بستری می شود.)چند لحظه بعد دو باره ان عده بازگشتند ودستها را بالاگرفته اعلام تسلیم شدن کردند،وقتی به نزدیکی کانال رسیدند قبل از اینکه اقدامی بکنند انان را به رگباربستیم ونعره هلاکت انها را به گوش شنیدیم وفردی که دفعع قبل نارنجک به ما پرتاب کرده بود نیز ازناحیه سینه مورد اصابت گلوله قرارگرفت وبه زمین افتاد.

خاطره ای اززبان مادر شهید

محمد درکودکی به بیماری سختی مبتلا شده بودبه طوری که همه اززنده ماندن او او ناامید شده بودیم،به ائمه اطهارعلیهم السلام توسل پیدا کردم واز خداوند شفای او را خواستم.چند لحظه بعد مشاهده کردیم چشمانش بازشدوزبانش را حرکت دادوبه طور طبیعی اب و شیر نوشید واثری ازبیماری دراو نماند وازان زمان به بعد هرگز دچاربیماری ومرضی که محتاج پزشک باشد نشد.

خاطره ای از زبان برادرشهید

هنگامی که عملیات والفجر۴اغازشد همان شب اول درخواب دیدم که برادرانم محمد وعلی محمد(که درسال ۶۱درعملیات محرم به شهادت رسیدند)درجایی باهم صحبت می کردند.علی محمد باحال تبسم خطاب به محمد گفت:می خواستی بیایی؟ دفعه دیگر انشاالله ازخواب بیدارشدم وصبح هنگام با شنیدن مارش نظامی وخبراغازعملیات ازرادیوفکرکردم که ممکن است حادثه ای برای محمد رخ داده باشد وپس از۱۵روزکه ازبیمارستان مرخص شده بود تعبیران خواب را یافتم زیرا ازناحیه سمت راست سربالای گوش با اصابت ترکش نارنجک بشدت مجروح شده وفاصله ای تا شهادت برای وی نمانده بودولی مقدرچنان بود که درزمانی دیگربه شهدا ملحق شود.این خواب را درنظرداشتم وبا کسی درمیان نگذاردم تااینکه درعملیات کربلای۴ باردیگر ترکش خمپاره به همان نقطه که قبلا مجروح شده بوداصابت کرد وتعبیران رئیا کاملا کاملا به حقیقت پیوست ویک نقطه ازسرشهید دوباردردوعملیات (والفجر۴وکربلای۴)مورد اصابت قرارگرفت ودرتاریخ ۴/۱۰/۱۳۶۵به شهادت رسید وبه این ترتیب عدد۴رمزجانبازی وشهادت او شد.

وصف شهید اززبان همرزم جهادگراو برادرمحرابی

واقعا زبانم قاصراست که حالت عرفانی وبسیارخوب ان مرد بزرگوار(شهیدرضازاده)را بیان کنم.اشنایی ما با ایشان ازمنطقه اغازشد.وقتی به منطقه امدم مسئول ستاد گردان شدم وایشان مسئول تدارکات بودندودران بحبوحه هوای گرم منطقه روزی بود که دوباربه اهواز می رفت وبرمی گشت واصلا کم خواب می رفت وخودش راوقف کرده بوداین مرد بزرگوارجهت خدمت.هرکاری هم که می شد برای اوفرقی نمی کرد،هرکاری که به او می گفتی انجام بده ،خواه تدارکات خواه غیرتدارکات اصلا به حال اوفرقی نمی کرد و کارها را مخلصانه انجام می داد.

خصلت واقعا بسیارخوبی که دراو بود،این بود که درمقابل سلسله مراتب وفرماندهی تسلیم وبسیارمودب بود.(مصداق کالمیت بین یدی الغسال بود.)واین یکی ازخصوصیات بارزایشان بود که درافراد دیگرخیلی کم دیده می شد.حالت ارامش ووقارو ادب وحالت عرفانی که دراوبود،درافراد دیگرخیلی کم دیده می شد.

شهید رضازاده مسئول تدارکات بودندو وقتی گروهانها ازهم جدا شدند،مسئول جاده شهید منصوری (درجزیره مجنون) شدند وشبها واقعا روی این جاده با کمال شجاعت کارکردند.اوشجاعت عجیبی داشت.معمولا برخی افراد خیلی شجاعت دارند.وبه اندازه شجاعتشان هم سروصدا کسب می کنند.واین طرف وان طرف زبانزد دیگرانند ولی شهید رضازاده برخلاف این گونه افراد بود.شجاعت بسیارخوبی داشت وشجاعت وفداکاری اومخفی بودوعملش خالصا لوجه الله وفقط به خاطرخدا بودواین بیانگران بود که خداوند می خواهد اورا ببرد.

یکی ازفداکاریهای واقعا عجیب اواین بود که وقتی درجزیره مجنون مسئول جاده بود یک شب یکی ازکمپرسی های ما را گلوله تانک مستقیم زد وامبولانس ما ترکش خورد ونشد به عقب بیاوریم واحساس کردیم که قابل اوردن نیست وروزبعد یا شبهای دیگر ان را با گلوله می زنند وکاملا ازبین می رود.بعد بچه ها پیغام دادند که ماشین ازبین نرفته ومی شود ان را به عقب بیاوریم.ما به این برادرشهید گفتیم:اقای رضازاده اگرمی شود این امبولانس را بیاورعقب بیت المال است وبه هرحال باید کوشش کنیم بیاوریم عقب.گفت:حاجی امرمی کنی بیاوریم عقب یا اگرشد شد واگرنشد نشد؟ گقتم ،نه، اگر می شود باید بیاوریم عقب.گفت چشم.وفردا شبش امبولانس را اورد عقب وواقعا حالت فداکاری این جوان برای ما خیلی عجیب بود.وشاید در دوران زندگی هم فردی ناشناخته بود.وایشان را نمی شناختند که چه جوان پرقدرت بزرگواروچه جوان فداکاری است برای اسلام.

شهید رضازاده مدتی مسئول جاده بودوبعد فرمانده گروهان مقداد شد ومدتی این گروهان را فرماندهی می کردوکارهای گروهان را انجام می داد وخیلی خوب با شجاعت وشهامت انجام می داد.جالب توجه بود وخیلی برای ما تازگی داشت که ایشان ان وقت که یک نیروی تدارکاتی بودوان وقت که یک فرمانده گروهان بوددرحالتش هیچ تاثیری نداشت.فقط ازمسئولیتی بیشتر خوشحال بود ودرحالتش تاثیرداشت که دران مسئولیت بیشترمی توانست خدمت کند.درفرمانده گروهان بودن بسیارخوب توانست خدمت های ارزنده ای را ارائه دهد ودراثرهمین کارهایی که مخلصانه انجام می داد دردرجه اخردرعملیات کربلای۴دراثرترکش به درجه رفیع شهادت نایل شد.

چگونگی شهادت شهید اززبان همسنگراوبرادرغلامرضا مومنی

عملیات کربلای۴بود شب عملیات به خط مقدم رفتیم تا برای نیروهای اسلام سنگر بزنیم.۵نفربودیم و شهید رضازاده سرپرست ما بود،ولی حساب سرپرستی درکار نبود،اوهم مثل ما بود و درست مثل ما می ایستاد کارمی کرد.فاصله ما با عراقی ها خیلی کم بود و با رگبار می زدند.وقتی سنگرها را زدیم دیدم شهید رضازاده نشست درحالی که خیلی عرق کرده بود،گفتم:برادررضازاده اینقدر کلنگ نزن این خاکها را بکن.گفت:می خواهم زیرپای بچه هایی که اینجا می آیند خاک خشک باشد وروی نم ننشینند.یک تکه نبات در جیبم بود به او دادم در دهانش گذاشت و یک تکه خودم خوردم.همینطورکه رضازاده نشسته بود ازپشت سرش رفتم چوبی بیاورم که جلو سنگرها را درست کنیم دیدم یک خمپاره آمد خورد جلو من وترکش آن به پهلویم خورد گفتم:آخ پهلویم.رضازاده فریاد زد:برادران بروید عقب،اینجا نمانید بچه ها مستقیم رفتند عقب و من افتادم زمین و دیدم که یک خمپاره ۶۰دیگر آمد و جلو رضازاده به زمین خورد و ترکش آن به سر او اصابت کرد.و دریک گودال مثل گودال قتلگاه درازکشید.صورتش پرازخون شد.بچه ها برگشتنددورش راگرفتیم،گریه می کردیم هیچ چاره ای نداشتیم.رضازاده چشمش را بست.آتش روی ما می ریخت ولی بازهم دست برنداشتیم.گفتیم باید او را از اینجا ببریم،هرچه آتش بریزد ما ازاو عزیزتر نیستیم وتا او را از اینجا نبریم دست برنمی داریم.نمی دانستیم که همان ساعت شهید شده،بی سیم زدیم یک تویوتا آمد او را برداشتیم و به اورژانس امام رضا (ع) بردیم.آنجا دکترمعاینه کرد وگفت:شهید شده است.

042063068