کانون سنگرسازان بی سنگر کاشان و آران بیدگل

شناسنامه ایثارجهادگر شهید مهدی نجفی

تاریخ تولد : ۱۳۴۰

تاریخ شهادت               محل شهادت                مدفن

۶۱/۲/۲۸               شلمجه خرمشهر       مزار فیض

 

زندگینامه

مهدی در ۱۹ فروردین سال ۱۳۴۰ در محیطی روحانی و ملکوتی در شهر کاشان چشم به جهان گشود.

شخصیت و جذبۀ معنوی و روحانی پدر نقش ویژه ای در پایه ریزی روحیات او داشت و در جمع نورانی خانواده بستر حرکت او را در مسیری رقم زد که در سایه تربیت و رشد با روح مذهبی و هوای الهی عاقبت لیاقت دیدار افق سرخ را درک کرد و طهارتی را که در این چشمۀ زلال حاصل نمود، او را از میان گردابهای نا خالصی به سلامت به ساحل رضوان حق رساند و آتشی که در حساس ترین محیط تربیتی و شکل گیری اخلاقی در سینه گرفت سرانجام او را از سردی های رنگارنگ نجات بخشید و به جایگاه نور پا نهاد.

آنچه که در حرکات و رفتار مهدی نمود بارزی داشت، شور، هیجان، حرارت و استقامت بود که از آینده ای پر تلاطم و در عین حال امید بخش و از افقی رلال و روشن نوید می داد.

مهدی از همان اوان به مسائلی آشنا و مأنوس گشت. در تابستان در میان همسالان خود نمونه بود. او به عنوان امام جماعت در مدرسه اقامۀ نماز می نمود و صوت دلنشین قرآن او آویزۀ گوشها بود . . .

در حقیقت، خلوص دل و آهنگ زیبای قرآنش، اعجازی از طهارت و شکوه حیات بر می انگیخت. دل آدمی را می ربود و در لذتی معنوی و بحری روحانی به پرواز وا می داشت.

آنگاه که خود را شناخت با حرارتی خاص در جلسات مذهبی شرکت می کرد. نظم، پشتکار، خلاقیت، خود جوشی و صفای روحی او انگیزه ای الهی در شکل دادن فکری و روحی او در دوران نوجوانی بود.

در دوران دبیرستان با مطالعۀ کتب مذهبی و سیاسی تلاش و کوشش فکری خود را ادامه داد. او همواره با دوستان مذهبی خود در افشای رژیم منحوس شاهنشاهی سر از پا نمی شناخت. پخش اعلامیه و نوار سخنرانی حضرت امام (قدس ره ) در محیط آموزشی و شهر از جمله فعالیتهای او بود.

همگام با درس، با دیگر برادران متدیّن به یاوری قد برافراشت، در تظاهرات و راه پیماییها شرکت کرد، همدوش مدافعان انقلاب، در درگیریهای نا برابر خیابانی تلاشی گسترده را آغاز کرد. همپای مبارزان کوشید و این کوشش همگام با درس را، تا سال های پس از انقلاب نیز، همچنان در جبهه های مختلف تبلیغی، ارشادی و فرهنگی ادامه داد.

مهدی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی در جهاد سازندگی در یکی از روستاهای محروم به فرمان امام امت در خدمت مستضعفین بود و از آنجا که شوق شناخت اسلام عزیز و تلاش در شکوفایی و باروری فکری خویش داشت در مدرسۀ عالی شهید مطهری (رضوان الله علیه) به فراگیری معارف اسلامی پرداخت.

اما روح بزرگ او در این محیط اشباع نشد و پس از خدمت ارزنده ای، از طریق جهاد سازندگی در ستاد پشتیبانی مناطق جنگی جنوب (قرارگاه کربلا) مشغول به خدمت شد.

جبهه و محیط پر برکت و خونبار آن، نقطۀ عطفی در حرکت مهدی شد. او جایگاه معراج انسان را یافته بود. او خود را و خدایش را یافته بود.

او خود در این مورد می نویسد: «وقتی به آبادان رسیدیم می خواستی گریه کنی، به خاک بیفتی و خدا را شکر کنی و آن زمین را ببوسی، خیال می کردی میعاد معراج رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) است.»

از آن پس تلاشی خستگی ناپذیر را آغاز کرد. در ابتدا مسئول کمیتۀ فرهنگی و سپس با ابراز لیاقت مسئول روابط عمومی قرارگاه کربلا شد. برادران خاطرۀ دعاهای کمیل او را همچنان آوازۀ گوش دارند. هرگاه فرصتی پیش می آمد با مقداری نوار و کتاب و عکس شخصاً به خط مقدم جبهه میان سنگرنشینان می رفت. اخلاق و برخورد اسلامی او محبتش را در دل همه پرورانده بود.

در اوج تلاش و ابتکاری که در مسئولیت های محوله اش ابراز می داشت روح خود را نیز برای حضور در محضر او آماده می ساخت.

او در ادامه می نویسد: «هنگامی که به فکر می افتم که قطعه قطعۀ این خطه و خاک با خون پاکان و اولیاء الله شسته شده است، با خون کسانی که هم اکنون در جوار سید مظلومان و سید شهداء امام حسین ( ع ) محشور نماید، اللهم ارزقنا الشهاده فی سبیلک بحق محمد و آله اجمعین واحشرنا فی زمرتهم»

و بعد در ادامه اش می نویسد: «من که تا به حال در راه خدا کاری نکرده ام و مؤثر نبوده ام. بگذار خون من بریزد و . . . و این حداقل هدیه ای که می توانم به خدا، به اسلام، به انقلاب، به امام و امت هدیه کنم.»

در آستانه سال ۶۱ عملیات فتح المبین آغاز شد. مهدی پس از تلاشی بزرگ برای آماده کردن پرده ها، پرچم ها و پلاکاردها جهت عملیات، خود نیز اسلحه به دوش در عملیات شرکت جست.

یکی از همرزمانش نقل می کند:

«حالت بسیار عجیبی داشت. یک لحظه احساس کردم که او شهید می شود. با آرامش خاطر پشت خاکریز دراز کشیده بود. درگیری شروع شد. در این موقع شاهد صحنه های جالبی از مهدی بودم. از جملۀ آن رانندۀ آمبولانسی که از شدت آتش پایین پرید و پشت خاکریز پناه گرفت. ولی ماشین در معرض خمپاره ها بود که ناگهان مهدی بلند شد و با شهامت و سرعت خاصی خود را به آمبولانس رساند و آن را به پشت خاکریز آورد. هر کاری از دستش بر می آمد انجام می داد. از امدادگری، راهنمایی بولدوزرهای جهاد و گرفتن و انتقال اسرا و . . . روحیه دادن به رزمندگان همه جزء کارهایش بود.»

آخرین باری که به مرخصی رفت، خانواده محترمش نقل می کنند که حال و هوای دیگری پیدا کرده بود. به قول پدر بزرگوارش معشوق واقعی خود را پیدا کرده بود. از کاشان به تهران رفت و برای آخرین بار به دیدار امام امت شتافت و بیعت خود را تجدید نمود.

به هر حال دوباره به اهواز برگشت و آن زمانی بود که عملیات بیت المقدس تدارک دیده می شد و این آشنای نا آشنا بی قرار برای دیدار فردا بود. با نزدیک شدن عملیات او دیگر در اهواز نمی ماند. به همه جا سر می زد و شبهایی که احتمال عملیات بود خود را به خط مقدم می رسانید. با شروع عملیات مهدی سه روز در ستاد نبود. وقتی مراجعه کرد مسئولین به او فشار آوردند که در ستاد بماند ولی او جواب داد کارها را انجام می دهیم و به خط می رویم. خود می گفت: خط مقدم حال و هوای دیگری دارد و دوست دارم مثل یک بسیجی شب را به صبح در سنگر باشم. و در غرئب بیستم اردیبهشت پس از نوشتن وصیتی مختصر و با عظمتی به بزرگی روحش سلاح بر دوش گرفت و با لبخندی بر لب، وعدۀ میعاد در مسجد جامع خرمشهر را به دوستان داد و ما غافل از وعدۀ او در بارگاه دوست و خطه خرمشهر باز شاهد پیکر خونین عاشقی دیگر بودیم.

مهدی عزیز در تاریخ ۲۱/۲/۶۱ در جبهه شلمچه در اثر موج انفجار و اصابت ترکش که منجر به قطع شدن دو پای او و از دست دادن کلیه و طحالش شد. و مدت هفت روز با رنج و درد، این زندگی پر بار را سپری کرد و در این مدت استقامت خاصی از خود نشان داد و به هیچ وجه ابراز درد نکرد.

سرانجام در شامگاه سه شنبه ۲۸ اردیبهشت سال ۶۱ با لبانی تشنه به سوی رب خویش پرواز کرد و ندای یا ایتها النفس المطمئنه را با گوش دل شنید و در محضر او جاویدان گشت.

وصیت نامه:
السلام علی رسول الله (ص)، السلام علی الائمه الهداه المهدیین و رحمت الله وبرکاته
اللهم الرزقنا الشهاده واحشرنا بمحمد آله بحق محمد وآله
اینجانب مهدی نجفی فرزند علی متولد و بچه کاشان مشغول در ستاد پشتیبانی مناطق جنگی جنوب جهاد سازندگی وصیت کردم . از وصیتم این است که در هر جبهه ای شهادت نصیبم شد در همان منطقه به شکلی که مقدور باشد بخاکم بسپارید.
پدر بزرگوارم و مادر بسیار عزیزم ناراحت نباشید و فقط دعا کنند خداوند گناهان کبیره و صغیره مرا بیامرزد و می خواهم بامحمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (صل الله و علیه و آله وسلم ) محشور شوم و به دیارشان برسم. خدا امام امت خمینی بزرگوار را عمر زیاد عطا فرماید و ما را پیرو حقیقی او قرار دهد که پیرو حضرت مهدی(عج) خواهیم بود و سفارش میکنم کاملا از این بزرگوار پیروی کنید
الهم اغفرلی و والدینی و للمومنین یوم یقوم الحساب
فرزند اسلام وبنده خدا انشاءاله …. مهدی نجفی
ساعت ۸:۳۰ شب ۶۰/۱۲/۲۹ که احتمالاً شب حمله است.